Sunday, July 23, 2006



چهل روز سیاه گذشت

حضور آگاهانه بانوان و شیر زنان سولدوز یکی از زیباترین و ماندگار ترین تابلو های این صحنه بود

گزارش زیر صحیح ترین و مستند ترین گزارش از حادثه در گیری های اخیر نقده است که نویسنده هر چه را که نوشته به چشم خود دیده است و آنرا به قلم آورده است بدون یک ذره تغییر نه کمتر و نه بیشتر

اولين تجمع مردم سولدوز (نقده) در تاريخ 24/2/85 روز يكشنبه بعداز ظهر ر‌‌اس ساعت 4 در ميدان شهرداري مركز شهر برگزار شداين تجمع آرام و مدني كه تقريبا خودجوش و بدون هماهنگي و اطلاع قبلي برگزار شد كاملا نشانگر شعور سياسي و مدني مردم عيور سولدوز بود اعلاميه هايي جهت آگاه سازي در بين مردم توزيع شد كه در آن تاريخ تجمع بعدي مشخص گرديده بود در اين روز جمعيتي بالغ بر 500 نفر در ميدان شهرداري نقده حضور داشتند اين تجمع كه بدون حضور ماموران نظامي و انتظامي برگزار شد بدون هيچ مشكلي و در نهايت ارامش و متانت برگزار شد كه نشان دهنده شعور بالاي سياسي مردم سولدوز بود

از اينروز به بعد جو ديگري در شهر حاكم شد و گويي شيشه سكوت شكسته بود و همه در مورد روز چهارشنبه27/2/85 پنجشنبه28/2/85 و جمعه29/2/85 حرف ميزدند چهارشنبه دانشگاه آزاد پنج شنبه اداره ارشاد اسلامی و جمعه دانشگاه پيام نور وعده گاه مردان و زنان آزاده سولدوز بود با گذشت زمان و تبليغ وسيعي كه صورت ميگرفت انزجار مردم از روزنامه ايران بيشتر ميشد مردم خشمگين تر و ناراحت تر ميشدند هر انساني كه دلش براي وطن - خاك - ملت و زبان مي تپيد ناراحت بود سكوت ساليان دراز به عقده اي بس عميق تبديل شده بود كه مردم غيرتمند سولدوز ديگر تحمل چركين تر شدن آنرا نداشتند . اعلاميه هاي متنوع هر روز در سطح بسيار وسيعي توسط خود مردم پخش ميشد حتي خيلي از بازاريان باغيرت انها را به شیشه مغازه ها چسبانده بودند و ماموران و سينه چاكان در صدد جمع آوري اين اعلاميه ها بودند و اينكه بفهمند چه كساني آنها را در بين مردم توزيع ميكند سردرگمي و به وضوح از حركات و رفتار ماموراني كه نميتوانند دل از نژاد اريايي بكنند مشهود بود. از طرفي هم اين ماموران از خشم مردم و عقده اي كه از سالها تبعيض تحقير فقر و ... در دل ملت بوجود آمده بود شديدا ميترسيدند وهم از پست و مقام هاي پوشاليني كه با هزار ترفند ريا و رابطه بازي به دست آورده بودند ميترسيدند كه يك شبه فرو بريزد ولي آنان هيچگاه حتي كوچكترين تصوري كه در چند روز آينده قرار بود اتفاق بييفتد نداشتند.....

و بالاخره روز موعود فرا رسيد رامرزوز همان روز بود چهارشنبه 27/2/85 و همه در جلو دانشگاه آزاد تجمع کرده بودن از هر قشر و هر طبقه مردم آنجا بودن بازاری- کارمند - محصل – دانشجو- همه آمده بودن که بگویند به ما ظلم شده ما از این وضع ناراحتیم خشم و نفرن مردم آنقدر زیاد بود که فضای محدود دانشگاه نتوانست آنها را آرام کند مردم به طرف شهرذحرکت کردند مسافت 3 کیلو متری را تا دانشگاه پیام نور قرار شد راهپیمائی کنند تعداد زیادی موتور سیکلت دوچرخه و ماشین قبل از مردم وارد شهر شدند و خیابانهای اصلی شهر را با در دست داشتن تصاویری از بزرگان آذربایجان دور زدند تا بی خبران را از خواب بیدار کنند خیل عظیمی که از دانشگاه حرکت کرده بودند در ورودی شهر با مقابله ماموران مواجه شدند اما تک تک این مردم حریف یک لشکر بودند و ماموران که به قصد ختم غائله و پراکندن مردم حاضر شده بودن نتوانستند حتی یک دقیقه در مقابل جریان این سیل خروشان استقامت کنند ملت تا مقابل درب دانشگاه پیام نور شعار گویان حرکت کردند و رفته رفته به انبوه معترضان افزوده میشد این حرکت وابسته به هیچج حزب و توده ای نبود و فقط یک حرکت خودجوش بود که آنرا شاید بتوان حرکت بیداری ملی مردم آذربایجان نامید این حرکت کاملاً مدنی و به حق خیلی چیز ها را به خیلی آدم ها میفهماند و نشان دهنده شعور بالای سیاسی مردم سولدوز بود در این بین هیچ توهین یا شعاریا توهینی بر علیه هیچکس و یا هیچ گروهی سر داده نشد و به هیچ عنوان هیچکس در هیچ مقامی نمیتواند به این حرکت حرکت ضد انقلابی بگوید....

مردم هنوز سیر نشده بودند گویی زخمهای کهنه سر باز کرده بود و سیل عظیم ملت به طرف خیابانهای اصلی شهر یعنی خیابان امام و میدان ژاندارمری سابق و خیابان باهنر و چهل متری و بالاخره فرمانداری ختم شد در طول مسیر مغازه داران بادیدن مردم سریعاً کرکره ها را کشیده و به مردم می پیوستند در طول این مسیر که طول ان بیشتر از 5 کیلو متر میشد هیچ یک از اموال دولتی آسیب ندید و حتی با رسیدن به بانکها و اداره جات تعدادی از مردم دست به دست هم میدادند تا آسیبی به اماکن عمومی و دولتی وارد نگردد در جلوی فرمانداری مردم شعار گویان اعتراض خود را به والی شهر اعلام نمودند تا این اعتراض سلسله مراتب را طی نماید فرماندار و تعدادی از مسئولان لشکری و کشوری در جلو فرمانداری حضور یافتند و مردم را به آرامش دعوت کردند و خود فرماندار نقده نیز شروع به دادن شعار کرد آذربایجان اویاخدی اوز دیلینه دایاخدی و بعداز آن با گرفتن علامب وبز فورد که نشانه سمبل تورکهاست حمایت خود را ازاین حرکت اعلام نموده و به مردم قول شرف داد که اگر امروز این تجمع به خوبی و خوشی پایان یابد فردا اجازه تجمع رسمی از طرف فرمانداری در مقابل اداره ارشاد اسلامی نقده را صادر خواهد کرد و ریما از مردم دعوت کرد که فردا در جلوی اداره ارشاد حضور یابند و مردم هم به خیال اینکه با یم مرد تورک مومن نترس با غیرت عهد بسته اند آرام و بدون هیچ حرکت اضافی به خانه های خود رفتند بی خبر از اینک فرماندار آنان را به قربانگاه دعوت کرده است

صبح روز پنجشنبه اعلامیه های رسمی با مجوز فرماندار در چند نقطه شهر پخش کردید ولی بلا فاصله جمع آوری شد و اعلامیه دیگری مبنبی بر اینکه هر گونه تجمع و اعتراض و راهپیمایی غیر قانونی است و با متخلفان طبق قانون رفتاار خواهد شد به طور وسیعی در سطح شهر پخش گردید همه تعجب کردند ؟ چه اتفاقی افتاده است ؟ هنوزچند ساعت از وعده ای که عالی رتبه ترین شخص شهر نگذشته بود و این خبر به سرعت در میان مردم پخش گردید که تجمع امروز از طرف فرمانداری لغو گردیده است عصبانیت مردم دو چندان شد سردر گمی ماموران و سینه چاکان کورش و داریوش به وضوح دیده میشد و حق هم داشتند ! این ملت همان مردمانی بودند که تا دیروز پای صندوقهای رأی ساعتها به نوبت مینشستند و در مراسمات مختلف حاضر بودند و در حساب و کتاب آقایان هم دخالت نمی کردند و کاری به در آمد نفت و گاز و مس و هزار چیز دیگر نداشتند .

تمام محاسباتشان به هم ریخته بود انها مردم سولدوز را ساده لوح و عوام میدانستند ولی امروز چیز دیگری از این مردم دیده بودند . از کل ایران تقاضای نیرو کرده بودند فرماندار اعلام وضعیت قرمز کرده بود نیروهای ضد شورش و یگان ویژه از شهرهای مختلف به سولدوز آمده بودند
شهر حالت عجیبی داشت دل همه شور میزد انگار همه میدانستند چه اتفاقی خواهد افتاد وامروز دست خیانتکار ماموران رژیم سینه جوانان پاک سولدوز با سرب داغ نوازسش خواهد کرد انگارهمه میدانستند که امروز غم بار ترین روز این خطه در چند دهه اخیر است.

جمع کثیری از مردم از ساعت 3 در مقابل اتداره ارشاد حضور داشتند م نیروهای ضد شورش با گاز اشک آور و ساچمه های مخصوص از آنان پذیرایی میکردند با نزدیک تر شدن ساعت 5 و6 بیشستر و بیشتر میشد چیزی از ساعت 5 نگذشته بود که مردم به راه افتادند و به طرف خیابان امام حرکت کردند رفتف رفته به جمع مردم اضافه میشد و آمار جمعیت از مرز 15 هزار نفر گذشته بود در طول مسیر چند بار ضد شورش به مردم حمله کرد و قصد متفرق کردن مردم را داشتند ولی مردم با این کارها عقب نشینی نکردند و خشمگین تر هم میشدند هر کس که دستگیر میشد بامحاصرم مردم آزاد میشد اما متاسفانه خیلی ها را برده بودن و نمیشد کاری برای آنها کرد چند نفر هم تا ینجا زخمی شده بودند که حال آنا خوشبختانه وخیم نبود نرسیده به خیابان امام با حضور چند تن از فعالان شهر و ریش سفیدان سمت حرکت 180 درجه تغیر کرده و دوباره به طرف اداره ارشاد برگشت به ماموران دستورداده بودند که احساسات مردم را تحریک کنید تا راحت تر سرکوب شوند اما پیش بینی غلطی بود و شدیداً احمقانه و بالاخره حوالی ساعت 6 همه در محل تجمع حاضر شدند و در این لحظه میشد عظمت و اتحاد مردم سولدوز را به وضوح دید

نیروهای ضد شورش خودفروشان بسیجی نیز با در دست دشتن باتوم در محل حاضر بودند و مرتباً به طرف مردم حمله ور میشدند تا آنان را متفرق سازند ولی تعداد مرم بیش از حد انتظار بود و با این تلنگر ها مردم حتی تکان هم نمی خوردند حضور آگاهانه بانوان و شیر زنان سولدوز یکی از زیباترین و ماندگار ترین تابلو های این صحنه بود آنان آمده بودن تا به همه بفهمانند که چبیزی از مردها کم ندارند و خیلی باغیرت تر از بعضی آقایان هستند و.

آقای دکتر پرویز محمدی سروع به سخنرانی کردند ام صدا به صدا نمی رسید و فقط صدای دکتر تا 2یا3 متری قابل شنیدن بود سریعاً یک بلندگوی دستی اوردند ولی آنهم جوابگو نبود چند دقیقه ای از سخنرانی نگذشته بود که از دور ماشین فرمانداری مجهز به سیستم بلند و در حالی که فرماندار در پشت ان سخنرانی میکرد به محوطه نزدیک شد فرماندار میخواست مردم را آرام کند ولی با این کار اعلان جنگ کرده بود و بعضی از حاضران با دیدن چره فرماندار که داد میزن آذربایجان اویاخدی انقلابا دایاخدی بد قولی اشان را به خاطر آوردند و به طرف ماشین فرماندار حمله ور شده و و با پرتاب سنگ و دادن شعار مبنی بر بی لیاقتی از ایشان اسقبال جانانه ای کردند و فرماندار ماشین را رها کرده و پا به فرار گذاشت و تعداد زیادی از مردم این حرکت را محکوم کردند و مانع آسیب رساندن به فرماندار شدند و تعادی از حضران ماشین فرماندار را واژگون کرده و آنرا به آتش کشیدند و جنگ تمام عیاری آغاز شد

تمام نیروهای حاضر در محوطه شروع به سرکوب مردم کردند و با هرچه که در دست داشتند مردم را میزدن باتوم اشک آور و ساچمه یکی ازخود فروشان نیروهای انتظامی شه بنام قلی یوسف زاده پیرمردی را با باد مشت لگد گرفته بود و مردم با دیدن این صحنه ها عصبانی تر میشدند نامردها حتی به زن و بچه ها هم رحم نمی کردند و بد تر از همه این بود که همشهریان ما داشتند ما را میزدند و این امر مردم را بیشتر ناراحت میکرد لباس شخصی ها نامرد تر بودند و در کوچه های اطراف کسانی را که به آنجا آمده بودند دستگیر یا اذیت میکردند آسمان منطقه پر از دود گازهای اشک آور با درصد بالا بود که چشمها و پوست را به شدت میسوزاند گاز وارد خانه های مردم میشد و بچه های قنداقی و پیرمردها و پیرزنانی که در خانه مانده بودند نیز از این امر بی نصیب نبودند و بالا خره ادارا ارشاد نیز به اتش کشیده شد که اکثر حاضران از این امر ناراضی بودند وضع وخیم تر شد مردم و اهالی محل در ها را باز کرده بودند و خانه های انان پناهگاه عزیزانشان بود که ماموران تعقیبشان میکردند شیر زنان با افروختن آتش و مواد دود زا از به از بین بردن اثرسوزش گاز اشک آور کمک میکردند انگار همه برادر و خواهر بودند و همه یک خانواده واحد خانواده ای بزرگ بنام سولدوز .

از این دقایق به بعد به مردم رسماً لقب یاغی و آشوبگر دادند و مردم به طرف خیابانهای اصلی شهر به راه افتادند در این مسیر کمتر نیروهای انتظامی و بسیجی به چشم میخردند و لی ضد شورش مرتباًبه مرم حمله میکرد آمار درستی از تعداد دیستگیر شده ها و زخمی ها در دست نبود و تنها چیزی که مشخص بود لحظه به لحظه بیشتر میشد

مقصد مردم باز هم فرمانداری بود و دور ترین مسیر اتخاب شد خ امام خ باهن خ چهل متری و میدان فرمانداری البته یک عده از مردم از مسیر نزدیکتری به فرمانداری رفتند که عموماً جوان تر ها بودند این جمع به جلوی فرمانداری رسیدند و ماموران تا دندان مسلح به پیشواز آنها آمدند و آنها را محاصره کردند با عده ای از مردم قصد داخل شدن به فرمانداری را داشتند و بفیه منتظر رسیدن گروه دوم بودند

اکثر ماموران در داخل ساختمان تجمع کرده بودن و مابقی به چند دسته تقسیم شده بودند عدهای از ماموران نرسیده به فرمانداری عده ای مقابل ساختمان و عده دیگری از ماموران در بین مردم بودند

با رسیدن گروه دوم صدائی به گوش رسید د اما صدای تفنگ ساچمه ای نبود این صدا را همه میشناختند خیلی آشنا بود اما خیلی قدیمی 27 سال پیش این صدا در آن روزهای مبارزه با بیگانه گان و آنهایی که میخواستد خاک ما را تصاحب کنند به گوش میرسید این صدا همان صدای 27 سال پیش بود صدای شلیک گلوله جنگی!... و ناگهان شعاری تازه از زبان یکنفر که از مقابل فرماندار می آمد به گوش رسید قالخ آیاغا قارداشیم سولدوزدا قارداش اولدو!!! هرکس که معنی مرگ برادر را میفهمید خون جلو چشمش را میگرفت فشار مردم زیادتر شد یکدفعه صدای آشنای دیگری به گوش رسید و باران سرخی باریدن گرفت خون برادرانمان مانند فواره به هوا میزد و گواهی میداد که در این روزگار جواب صدای حق را اینگونه میدهند .

به ماموران دستور جدیدی داده شده بود کاملاً اقتصادی و به صرفه استفاده از گلوله جنگی
صدای بعدی به گوش رسید و صدای رگبار برای عده ای غیر مسلح !؟

چه مامران شجاعی بودند مستقبیما کمر به بالا را مورد هدف قرار میدادند وتمامی شهیدان ما از ناحیه کمر به بالا مورد اثابت گلوله قرار گرفته بودند اسامی شهیدان نیز به گوش میرسید ! حسین فتحی پور را زدند توحید آذریون تیر خورد عسگر قاسمی تیر خورد همت اسم زاده را زدند و.....

بیش از 50نفر با تیر مستقیم ماموران ابن زیاد زخمی شدند آنان میخواستند به هر قیمتی که شده آرامش را به شهر بر گردانند و مانع ورود مردم به فرمانداری شوند شدت در گیری بسیار زیاد بود دلاوران سولدوز یکی یکی داشتند پر پر میشدند واقعاًچه جوانان نترسی آدم از دیدن چنین صحنه هایی از خودش بدش می آید سر و صورت اکثر حاضرین زخمی و خونین بود تقربیاً تمام حاضران در جلوی فرمانداری زخمی شدند و کمترین زخم ساچمه هایی بود که از تفنگ نیروهای ضد شورش شلیک میشد مردم شجاع تر شده بودند دیگر کسی از مرگ نمی ترسید داشت غروب میشد ولی کسی حاضر به ترک میدان فرمانداری نقده نبود و بالاخره با استفاده از گاز اشک آور و گاز فلفل که بشدت چشمها و سر و صورت را میسوزان توانستند مردم را به طرف خیابان اصلی پراکنده کنند . عده زیادی به طرف بیمارستان حرکت کردند بیمارستان پر از مامور بود خیابان منتهی به بیمارستان کاملاً بسته شده بود

همه ناله و نفرین میکردند کم کم خانواده شهدا و زخمی ها خبردار شدند و با رسیدن خانواده ها داغ دل مردتم تازه تر شد

آنشب خیلی ها نخوابیدند و در گیری تقریباً تا نیمه های شب ادامه داشت فرا آمار زخمی ها نگران کننده بود بیش از 70 نفر بغیر از آنهایی که مخفیانه در خانه هایشان تحت مداوا هستند و چهار نفر شهید تا آنروز صبح هنوز هم آمار دقیقی از تعداد شهدا در دست نیست ولی چها نفر فردای آنروز مخفیانه و بدون اینکه به جز خانواده آنان کسی متوجه شود به خاک سپرده شدند

نوجوان 14 ساله حسین فتحی پور از خانواده ای سرشناس و مذهبی قاری قرآن با چهرهای معصوم و نورانی
همت اسم زاده جوان تنومند ورشید سولدوز که او هم از خانواده ای متدین ومشهور است
عسگر قاسمی داماد یکی از معروف ترین و انقلابی ترین افراد شهر داماد خانواده ای که نام شهیدشان زینت بخش کوچه ها و یکی از مدارس این شهر است
و توحید آذریون جوانی که یکی از فعالان سولدوز بود و با شهادتش پیوندی ناگسستنی با خاک آذربایجان و حرکتهای ملی بست

روحشان شاد
........ادامه دارد

0 Comments:

Post a Comment

<< Home